ظهور گفتمان میراث فرهنگی بخشی از کلان روایت مدرنیته است. کلانروایت مدرنیته در آغاز شکلگیری به نوعی گفتوگوی انتقادی با تاریخ سنت و گذشته داشت. بسیاری از مورخان ازجمله بندیکت اندرسون در کتاب «جماعتهای تصوری» و اریک هابسبام، مورخ فقید و بلندآوازه مبدع مفهوم ابداع سنت به همین موضوع اشاره کردهاند.
این مورخان توضیح دادند که پیدایش مدرنیته یا تجدد مستلزم این است که سنتها، عرفها، آیینها، معماریها، دانشهای بومی، مذاهب، اسطورهها، فرهنگ بومی مردم و هر چیزی که ریشه در گذشته دارد، در چهارچوب و بستر جدید بازسازی شود و نگاه جدیدی به تاریخ و فرهنگ به وجود آید.
مفهوم گذشته در عصر مدرنیسم
یکی از برآیندهای مهمی که در شکلگیری مدرنیته اتفاق میافتد تغییر در تصویر گذشته است. گذشته در ساختار پیشامدرن یک مرجع و رفرنس است. یعنی مرجعی مقدس که مردم به آن اقتدا میکنند. در حقیقت گذشته و تمام اجزا و عناصر آن جایی است که انسانها باید خودشان را با آن تطبیق دهند.کاری که مدرنیته میکند وارونه کردن این موضوع است.گذشته را تبدیل به resource یا منبع میکند و نه رفرنس. یعنی انسانهای مدرن یا سوژه جدید دیگر گذشته را مرجع خود نمیدانند و خود را ملزم و متعهد نمیدانند که براساس چیزهایی که اجدادشان، اسطورها، عرفها، مذاهب و گفتههای پیامبرانشان زندگی کنند.
کاری که مدرنیته انجام میدهد این است که گذشته را تبدیل به یک منبع میکند. گنجینهای بینهایت از تجربهها، دانشها، عرفها و آیینها که انسان مدرن یا همان سوژه جدید بنا بر مقتضیات خود، به خدمت میگیرد، از آن بهرهبرداری میکند، دستکاری و تغییرشان میدهد.
به تعبیر هابزبام انسان مدرن شروع به «ابداع سنت» میکند. یعنی آفریدن چیزهایی که در سیاست، اقتصاد و زندگیاش به آنها نیاز دارد و سعی میکند به اینها ریشه و تاریخ بدهد و بگوید اینها سنتهای ما هستند. هابزبام از این دست سنتها با نام «سنتهایهای ابداعی» یاد میکند.
در اینجاست که آن مرجع تحلیل پیدا کرده و تبدیل به منبع میشود. نکته مهم این است که در این تغییر و تحول، انسان آزادی پیدا میکند و از انقیاد یا التزام به تعهد و تقدس بخشیدن به تاریخ آزاد میشود. حالا میتواند گزیش و انتخاب کند که مثلا این به درد نمیخورد یا این خرافات است و با علم همخوانی ندارد؛ این زاید و دستوپاگیر است؛ اینها انسانها را تحقیر میکنند؛ اینها بر خلاف شعونات جدید امروزند.؛ با منطق شهر و صنعت و با عقل و علم جور در نمیآیند و خلاصه که آنها را دور میریزد یا معنای تازهای به آنها میدهد.
میراث فرهنگی در گفتمان مدرن
مفهوم میراث فرهنگی از درون این پرابلماتیک زاده میشود. پرابلماتیکی که گذشته، از اقتدار و مرجعیتش دست میکشد و تبدیل میشود به ابزار و منبعی که از طریق آن پول دربیاوریم، زندگی کنیم و به سوژگی خودمان، به خلاقیت خودمان و به آزادی و آرمانهای انسانی که دردنیای مدرن به آن رسیدهایم دست پیدا کنیم.
این تحول، گسستی است که به تعبیر فوکوییاش به گفتمانی جدید منتج میشود. اینجا گذشته نه تحقیر میشود نه ستایش؛ دیگر عرفها و سنتها و آیینها نه قداست دارند نه اینکه چیزهای دور ریختنیاند. اینها چیزایی هستند که ما به طور دائم و به صورت خودآگاه یا ناخودآگاه، دستکاریشان میکنیم تا متناسب با نیازهای روز از آنها استفاده کنیم. در همین فضاست که طبیعت هم همین سرنوشت را پیدا میکند. ما به کمک علم و فناوری، به ویژه علم فیزیک، امکان پیدا میکنیم که در طبیعت سیطره پیدا کنیم.
به قول کلیفورد کانر در کتاب «تاریخ علم مردم»، «امپریالیسم فیزیک» در واقع چنان قدرتی پیدا میکند که گویی بشر میتواند علم فیزیک و علوم طبیعی و علوم تجربی و علوم ریاضی را به زبان ریاضی توضیح دهد، به چنگ خود درآورد و به میل خود دستکاری کند.
در نتیجه ما با دو جریان روبرو میشویم. جریان اول، جریانی است که به لحاظ فکری و فلسفی مفهوم تاریخ و گذشته را دستکاری میکند؛ و جریان دوم جریانی است که ما به کمک علوم طبیعی و فناوریها، طبیعت را دستکاری میکنیم. این دو درواقع با تسلط بر تاریخ و طبیعت چیزی را بوجود میآورند که نظامهای سیاسی در فرآیند دولت- ملتسازی از آن استفاده میکنند.
میراث فرهنگی در گفتمان ناسیونالیسم
بهتدریج با شکلگیری دولتهای ملی، ایدولوژی ناسیونالیسم نیز به وجود آمد. از قرن هجدهم به ویژه در قرن نوزدهم، ایدئولوژی ناسیونالیسم مسیری را به عنوان «هویت ملی» ابداع کرد. یعنی هرجا که قرار است دولت ملی شکل بگیرد، هویت ملی نیز بدل به مفهومی کلیدی میشود.
عمدهترین مبنای هویت ملی، «ابداع سنت» یا همان نگاه کردن به گذشته به عنوان منبع است و از این طریق است که امر طبیعی و تاریخی در درون گفتمان تازه سیاسی قرار میگیرد. در اینجا مدرنیته، تاریخ و فرهنگ و طبیعت را نه بهعنوان جریان فکری معرفتی یا فرهنگی، بلکه به عنوان امری سیاسی درهم مفصلبندی و ادغام میکند. درنتیجه در تمام کشورها از جمله ایران وقتی دولت ملی بوجود میآید مفهوم میراث طبیعی و میراث فرهنگی به عنوان جز تفکیکناپذیر گفتمان سیاسی ادغام میشوند.
این جریان در دروه مشروطه ابتدا درمیان روشنفکران و روشنگران آن زمان قابل مشاهده است و در دوران رضاشاه پهلوی نیز برای اولین دولت مدرن به آرمان اصلی نظام سیاسی در ایران تبدیل میشود. اینجاست که سیاستهای فرهنگی در چارچوب ناسیونالیسم نمود پیدا میکنند. به ویژه اینکه ناسیونالیسم پهلوی دو بال داشت. یکی سازگاری با دنیای جدید که اصطلاحا به آن «غربیسازی» میگویند؛ و یکی هم بازگشت به دوران باستان و احیای فرهنگ پیش از اسلام.
این دو بال یعنی از یک طرف ما به کمک علم و فناوری میتوانیم آسایش داشته باشیم و چالشهایمان را حل کنیم؛ منابع طبیعی نفت، معادن کشاورزی و دیگر عناصر طبیعت را دستکاری و به نفع خودمان از آنها استفاده کنیم.
در مرحله بعد هم به کمک علوم انسانی و علوم اجتماعی و دانشهای انسانی جدید به ویژه تاریخ و مردم شناسی میتوانیم به آن منبع، یعنی میراث فرهنگی دسترسی پیدا کنیم و آیینها و عرفها و سنتهای جدیدی را ابداع کنیم که از دل آن، سنت ناسیونالیستی ایران بوجود میآید.
میراث فرهنگی در گفتمان توسعه
جلوتر که میرویم به تدریج و به ویژه بعد از جنگ جهانی دوم، در سطح جهانی- و حتی با یکی دو دهه تاخیر در ایران- با پیدایش سازمان یونسکو و برخی تحولات معرفتی جدید، «گفتمان توسعه» بوجود میآید. دراین گفتمان جدید تلاشهایی برای ایجاد مفهومی به نام «توسعه فرهنگی» شروع شد.
توسعه فرهنگی مفهومی است که تلاش میکند میراث فرهنگی (Cultural Heritage) را ایجاد کند. تا پیش از این ما نامی برای آن چه که به میراث فرهنگی ارتباط داشت، سراغ نداشتیم، اما از سالهای ۱۹۴۵ به بعد این عنوان عینیت و گستره جهانی پیدا میکند و ما درگیر آن میشویم و دولتها نیز سازمانها و نهادهای متعددی برای آن بنا مینهند. از این دوره مفهوم میراث فرهنگی گفتمان تازهای پیدا میکند. گفتمان اول که گفتمان مدرنیستی یا تجدد بود، گفتمان دوم ناسیونالیزم است و گفتمان سوم نیز توسعه فرهنگی است.
در گفتمان توسعه فرهنگی، کاری که میراث فرهنگی انجام میدهد این است که به مردم و شهروندان درباره چیزهابی که در ناسیونالیسم ملی گفته میشود «آگاهی ملی» بدهد. موضوعی که آندرسون به آن «تخیل جدید» میگوید. این آگاهی ملی جدید باعث میشود که همه مردم فکر کنند ملت واحدی هستند؛ هویت واحدی دارند و همه اینها حول دولت مرکزی بهوجود آمده است.
میراث فرهنگی در این دوره به خلق نمادهای وسیع دست میزند. این امر از دوره رضا شاه به بعد وجود داشته است. در دوره توسعه فرهنگی، این نمادسازیها به توسعه سازمانی، گسترش گالریها، موزهها، توسعه موسیقیهای سنتی، توسعه فعالیت مثلا درحوزه نقاشی، گسترش خوشنویسی، گسترش نهادهای میراث فرهنگی در بخشهای مدنی و مردمی و بخشهایی که دولت از آنها حمایت میکند.
تا اینجا مفهوم میراث فرهنگی اگرچه دلالتهای اندکی از لحاظ اقتصادی و تجاری داشت، اما عمدتا این دلالتها بر میگردد به مخیله اجتماعی، نظم و سامان سیاسی به اگاهی مدرن و توسعه حیات شهری و پیدایش سامان جدیدی که شهر به آن میدهد. موزهها، گالریها، مدرسهها، بناها و شاهکارهای معماری این قابلیت را به شهر میدهند تا خود را با سنتهای ابداعی و بینشها و گزینشهای تاریخی انطباق دهد.
اما به تدریج در سالهای ۱۹۷۰، انقلاب عظیمی رخ داد. این انقلاب حاصل عوامل متعددی است از جمله: توسعه صنایع حمل و نقل، شبکههای ارتباطی، گسترش مهاجرتها، مسافرتها، گسترش سواد و آموزش عالی، پیدایش دولتهای رفاه و در مجموع تحولات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و به ویژه آرامشی که بعد از جنگ جهانی به وجود آمده بود. در نتیجه این عوامل بهتدریج «صنعت گردشگری» و توریسم شکل گرفت.
اگرچه همیشه مسافرت و اندکی گشت و گذار صورت میگرفت و برای مثال مردم همیشه به زیارت میرفتند، اما مفهوم توریسم انبوه (Mass Tourism) پدیدهای است که از ۱۹۷۰ گسترش پیدا کرد و به امروز رسیده است. دراین دوره، گفتمان میراث فرهنگی با گفتمان گردشگری ادغام و تمام اجزای میراث فرهنگی در قالب گردشگری بازخوانی میشود.
گفتمان بازاندیشی میراث فرهنگی به این معنا نیست که جنبههای اقتصادی یا تجاری میراث فرهنگی را نادیده بگیریم یا گردشگری را تعطیل کنیم یا تمام آنچه که بدست اوردهایم را نفی کنیم. بلکه به این معناست که ما به کمک علم و فناوریها و دانشهای وسیعی که انسانشناسان، جامعهشناسان، فیلسوفان، مورخان و کارگزاران میراث فرهنگی در چند دهه اخیر خلق کردند به صداهای شنیده نشده و پرسشگریهایی که همواره بیپاسخ میمانند، توجه کنیم.
خطاهای گفتمان صنایع فرهنگی
از اینجا به بعد این گفتمان جنبههای سازندهای دارد. مثل رونق اقتصادی، ایجاد شغل، گذر از جامعه صنعتی به جامعه مابعدصنعتی، گسترش ارزشهای نمادین جدید، و همگانیتر شدن و دموکراتیکتر شدن فرهنگ. اما نکته مهمی اینجا نهفته است که نباید از آن غافل شد. به قول جیم مکگوییگان درباره این جنبههای سازنده آنقدر مبالغه شده که یک لفاظی تجاری-کالایی ایدولوژیک شکل گرفته و گویی ما چشممان را بر تخریبهای وسیعی که به نام میراث فرهنگی و نام گردشگری صورت میگیرد بستهایم.
اینجا نهتنها به شکل دروغین گردشگری اشاره میشود، بلکه درواقع این تخریبها ذیل نام میراث فرهنگی و گردشگری، صنایع فرهنگی، توسعه فرهنگی و امثال اینها صورت گرفته است. برای مثال بحرانهای عظیمی در اکوسیستم، میراث طبیعی، جنگلها و تالابها به وجود آمده و بسیاری از گونههای گیاهی جانوری از بین رفتهاند.
در نتیجه بروز این چالشها، از سالهای ۱۹۹۰ به بعد «رویکرد بازاندیشی» آغاز شد. این گفتمان را اندیشمندان و بعضی نهادهای فرهنگی مثل یونسکو مطرح کردند. اما این رویکرد بازاندیشانه تاکنون نتوانسته است نقش موثری در کاهش ویرانگریهای ناشی از صنایع فرهنگی ایفا کند.
سازمانهای میراث فرهنگی، سازمانهای توسعه شهری، مدیریت شهری، سازمانهای تجاری و غیره یا توان پیگیری و تحقق این بازاندیشیهای انتقادی را نداشتند یا اراده کافی در نظامهای سیاسی و بازار و ایدئولوژیها برای جامه عمل پوشاندن به این بازاندیشیها وجود نداشت. سازمانهایی مثل میراث فرهنگی نیز از تلاشهایی که در این راستا شد به نتیجهای نرسیدند.
از طرفی گفتمان صنایع فرهنگی، که با نامهای دیگری از جمله گفتمان توسعه فرهنگی و یا «صنایع خلاق» نیز شناخته میشود، چنان هژمونیک شده بود که هیچکس جلودار آن نبود. کسی نمیپذیرفت که چگونه اکوسیستم در حال بهمخوردن است، روستاها در معرض آسیب هستند، زیستبوم فرهنگی، عرفها و آیینها تخریب شدهاند و به ناهنجاریهای اجتماعی، تنشهای قومی، نژادی، زبانی و مذهبی دامن زده شده است.
ذیل گفتمان میراث فرهنگی، گفتمان صنایع فرهنگی و توسعه فرهنگی مفاهیمی چون اشتغال فرهنگی، درامدزایی و مفاهیمی از این نوع، نابرابریها و تبعیضهای انبوه تولید میشود. اگر زمانی استعمار تخریب میکرد، اگر زمانی کارخانهها و صنایع کارخانهای تخریب میکردند، حالا گردشگری انبوه این کار را انجام میدهد. با دستکاریها، کالایی شدن، تجاری شدن، بازاری شدن.
به قول جیم مک کویگان در کتاب «بازاندیشی در سیاستهای فرهنگی»، از راه «تقلیل اقتصادی فرهنگ»، تخریبهایی در سازوکارهای روحی، روانی، عاطفی، تاریخی، اجتماعی اقوام، گروها، مردم و به ویژه جمعیتهای بومی و محلی در کشورهای کمتر توسعه یافته صورت میگیرد.
مطالعات گستردهای در این زمینه وجود دارد. وزارت میراث فرهنگی کتابی به نام «درآمدی بر مردمشناسی و گردشگری» نوشته پیتر م. برنز منتشر کرده که مفصل این دیدگاها را به زبان ساده و عالی نقل کرده است. این کتاب شرح میدهد که ذیل مفهوم میراث فرهنگی، صنایع گردشگری و مفاهیمی از این نوع چه اتفاقاتی افتادهاست. برخی از این آسیبها در کتاب به این شکل نقل شدهاند:
آسیبهایی که به میراث فرهنگی وارد شد
- اول ایجاد جزایر فراوانی نعمت در دل فقر؛ یعنی افزایش نابرابری های اقتصادی به طور تصاعدی. مکانهایی به عنوان سایتهای گردشگری و سایتهای میراث فرهنگی ساخته شد که تنها هتلدارها، شرکتهای هواپیمایی و شرکتهای توریستی و موسساتی از این نوع از آن نفع میبردند و به مردم محلی سهمی کوچک و ناچیز تعلق گرفت. مردم محلی ناچار بودند تاریخشان، طبیعتشان، جسمشان و زندگیشان را قربانی کنند بدون اینکه امکانی داشته باشند سخنی بگویند. با اینکه گفته میشد میراث فرهنگی در حال احیا شدن است و با فروش نمادها رونق ایجاد میشود، نظریههایی از پیتر م. برنز، جیم مکگوییگان و بسیاری از کارهای دیگری که در یک دهه اخیر منتشر شده، نشان میدهد گستردش گردشگری و میراث فرهنگی باعث بازتولید نابرابریهای اقتصادی و اجتماعی میشود و برنز آن را ایجاد جزایر فراوانی در میان فقر میداند.
- نکته دوم استفاده از منابع ملی کمیاب برای سرگرمی توریستهای ثروتمند است. یعنی انبوهی از نمادها، نشانهها، منابع طبیعی، تالابها، جنگلها، دشتها، جانوران و گیاهان چون بسیار کمیاب بودند، جنبه سرگرمی، تفریح، تفنن پیدا کرده و جذاب شدند. انبوهی از گویشها، زبانها، عرفها، آیینها، پوششها چون اگزتیسم و عجیب غریب بودن از منظر توریستها، توریستپسند به شمار میرفت. این منابع کمیاب در نتیجه صنایع فرهنگی یعنی صنعت گردشگری میراث فرهنگی دستکاری شدند به طوری که به تدریج رو به اضمحلال رفتند و نابود شدند.
- آسیب سوم، اثر خودنمایی بر جمعیت بومیِ ناظر مصرفگرایی کلان و تنپروری است. یعنی بخشی از اخلاق و عادات و روحیاتی که جمعیتهای بومی داشتند و به آنها کمک میکرد با موقعیتهای دشوار سازگار شوند و از پتانسیلهای وجودی خودشان استفاده کنند، درنتیجه آشنایی با این سبکهای لوکس، فانتزی و به اصطلاح چشمنواز گردشگران، متحول شده و منجر به فاصلهگیری آنها از روحیات گذشته خودشان شد. این فاصلهگیری در حالی رخ میداد که تغییری در زندگیشان رخ نداده بود. به عبارت دیگر تنها فانتزیهایشان تغییر میکرد و در نتیجه بحرانهای زیادی در وضع زندگی اجتماعی، خانوادگی و روحی آنها ایجاد میکرد.
برنز درباره کالایی کردن و تجاری کردن فرهنگ و سبک زندگی و تبعیضها و نابرابریها و پیامدهای وسیعی آن توضیح میدهد. اینکه چطور منافع مالی که شامل شرکتهای به اصطلاح خارجی و توریستی در برخی از کشورهای در حال توسعه رانتی و متعلق به آقازاده ها و نور چشمیهای داخلی است و اینکه چطور به تدریج این محیطها از سیستم نظارت و کنترل جامعه بیرون میآیند و چطور گردشگران بیمبالات وارد بهشت میشوند و به تعبیر مکگوییگان بهشت را به یک دوزخ تبدیل میکنند و میروند.
این افراد کالایی کردن و مصرفی کردن را حق خود میدانند و چون پول دادهاند با ماشین خود هرجا بخواهند میروند؛ هرچه بخواهند میخورند وهرکاری بخواهند میکنند. این جمله مک گویگان بسیار شنیدنی است که میگوید «بهشت وقتی با گردشگران بیمبالات پرشود از بهشت بودن میافتد.
مکگوییگان توضیح میدهد که گردشگری گرچه اشتغالزا است، با این حال به تخریب گستره محیط زیست منجر میشود. شواهد و دادههای زیادی درباره تخریبهای سایتهای گردشگری، شرکتهای توریستی و البته خود گردشگران وجود دارد.
حتی خودِ افراد بومی نیز برای رسیدن به پول اکوسیستم، تاریخ و فرهنگ خود را تخریب کردهاند. تخریبهایی که پیامدهای منفی آن بر زندگی این افراد به مراتب بیشتر از خود آثار است. به عبارتی سرمایهداری از راه گردشگری به نوعی نابرابریها و آلودگیهای خود را تولید و بازتولید میکند.
ما شاهد این هستیم که اقلیتی ثروتمند یا نسبتا مرفه از تحرک و آزادی برخوردارند و اکثریت مردم در سکون و بینوایی زندگی میکنند. مسئله اینجاست که آن لفاظیهای میراث فرهنگی و گردشگری و صنایع فرهنگی اجازه دیدن درست و درک واقعی چنین آسیبهایی را نمیدهد.
مکگوییگان با دادههای روشن توضیح میدهد که گردشگری مشاغل کم مهارت و وابستهای را بوجود میآورد که به راحتی تحتالشعاع یک اتفاق و پیشامد قرار میگیرد و بحرانهای عظیمی را برای خیل انبوه این کارگاران بدون مهارت ایجاد میکند. مانند بحران کرونا که باعث شده آنها به بدترین شکل به فلاکت دچار شوند.
نتیجه بحران کرونا بر صنعت توریسم چه بود؟
اکوتوریسم نیز مفهومیاست که در دهههای اخیر بوجود آمده است، اما به شدت قابل نقد است؛ چرا که طیف وسیعی از دستکاریها در زیستبوم طبیعی ایجاد کرده است. یکی از محققان اکوتوریسم را اینگونه تعریف میکند: «فعالیتهای گستردهای که در فضاهای باز و بزرگ انجام میشود. مثل گردشگری در طبیعت، مسافرتهای ماجراجویانه، شکار پرندهها، برپایی اردو، اسکیبازی، تماشای نهنگ، حفاریهای باستانشناسی که در کوهستان و دریاها و جزیرهها و در اکوسیستم صحراها و بیابانها صورت میگیرد.»
به تعبیر مکگوییگان اکوتوریسم مستلزم چیزی است که به آن «تخریب خلاق» میگویند. اینکه ما دائما به بازسازی مکانها، فضاها و محیطهای طبیعی میپردازیم اما همراه با تخریبها و اثرات ویرانگری که بر شیوه زندگی، منابع کمیاب و تعادل زیستمحیطی به جا میگذاریم.
در جمعبندی این بحث میگویم که بحران کرونا ما را حساس کرد؛ آگاه کرد؛ مارا درگیر این کرد که متوجه شویم مفاهیم صنایع خلاق، میراث فرهنگی، گردشگری و اشتغالزایی یک نیمه تاریک دارد و لفاظیهای ایدیولوژیکی در آن نهفته شده که باید در نظر گرفته شوند.
در سالهای ۱۹۷۰، انقلاب عظیمی رخ داد. این انقلاب حاصل عوامل متعددی است از جمله: توسعه صنایع حمل و نقل، شبکههای ارتباطی، گسترش مهاجرتها، مسافرتها، گسترش سواد و آموزش عالی، پیدایش دولتهای رفاه و در مجموع تحولات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و به ویژه آرامشی که بعد از جنگ جهانی به وجود آمده بود. در نتیجه این عوامل بهتدریج «صنعت گردشگری» و توریسم شکل گرفت.
اگر این کار را نکنیم ویروسهای بیشتری در آینده نزدیک خواهیم داشت و این ویروس ممکن است از ایران شروع شود. چرا که ایران از جمله کشورهایی است که بیشترین ریسک در مسائل زیستمحیطی را دارد. شهرها و محیطهایی که ریسک بالا و مخاطرات بالایی دارند، زادگاه ویروسهای خطرناکتری هستند. ما شانس آوردهایم که تا الان زیکا و ابولا و سارس و مرس و ایچ آی وی و کووید ۱۹ از دل کویرهای ما یا از دل حاشیه شهرهای ما بیرون نیامدهاند.
هیچ تضمینی وجود ندارد که ویروس بعدی که ممکن است از کووید ۱۹ خطرناکتر باشد از ایران شروع نشود. ویروسی که هم ایران را از بین میبرد و هم ما را در جهان شرمنده کند. در این صورت ما مسئول مرگ و مخاطرات بشریت میشویم.
گفتمان بازاندیشی میراث فرهنگی به این معنا نیست که جنبههای اقتصادی یا تجاری میراث فرهنگی را نادیده بگیریم یا گردشگری را تعطیل کنیم یا تمام آنچه که بدست اوردهایم را نفی کنیم. بلکه به این معناست که ما به کمک علم و فناوریها و دانشهای وسیعی که انسانشناسان، جامعهشناسان، فیلسوفان، مورخان و کارگزاران میراث فرهنگی در چند دهه اخیر خلق کردند به صداهای شنیده نشده و پرسشگریهایی که همواره بیپاسخ میمانند، توجه کنیم.
در مرحله اول باید از جانب خود سازمانهای میراث فرهنگی این توجه نشان داده شود. مشخص است وقتی صاحب مجلس حرمت مجلس را نگه ندارد، ما نمیتوانیم از شهرداریها، دولتها و از حکومتها بخواهیم که حرمت طبیعت و تاریخ و فرهنگ را نگه دارند.
در مرحله دوم این وظیفه بر عهده حکمرانها، بازاریان و نهادهای مدنی و از همه مهمتر دانشگاهیهاست. دانشگاهیانی که بیتفاوت از کنار این جریانها عبور کردند و گفتمان بازاندیشی را در دانشگاه ها گسترش ندادند. این نقد به دانشگاهیان وارد است که سواد زیستمحیطی را به عنوان بخشی از سواد میراث فرهنگی در دانشگاهها ترویج و گسترش ندادند.
دانشگاهیان به این دلیل که خودشان به طبقه متوسط تعلق دارند، حساسیتی به این موضوع نشان نمیدهند. واقعیت این است که دانشگاهیان به عنوان «وجدان جامعه» نقش خود را برای حفاظت، حمایت، حراست و نقادی نقش ویرانگر گردشگری، میراث فرهنگی و صنایع فرهنگی خلاق ایفا نکردند و بخشی از ذینفعهای کالاییسازی و تجاریسازی شدهاند.
به همین دلیل به نظر میرسد ما به نوعی «بازاندیشی انتقادی» نیاز داریم. ما نیاز داریم در فضاهای گفتوگو، فرم آگاهی خودمان از میراث فرهنگی را به شیوهای همگانی و نقادانه و مسئولانه گسترش دهیم و تلاش کنیم به این درک برسیم که نیمه تاریک گفتمان فعلی گردشگری، چقدر تاریک است و این زندگی لوکس مسافرتی و مصرفگرایی و کالایی شدن و میل به سفر پیدا کردن را بفهمیم.
یکی از گزارشاتی که درباره رکود و تعطیلی گردشگری منتشر شده بود، توضیح میداد که در نتیجه توقف هر روزه هزار هواپیما، میلیونها اتومبیل و کشتیها، ۴۰ درصد از صداهای پوسته زمین کم شده و این کاهش صداها به معنی کم شدن زلزله است. یعنی زمین به نوعی از آرامش رسیده است.
اینکه هر زمان حوصلهمان سر رفت و دلمان خواست به مسافرت برویم، خارج از ظرفیت جمعیت حدود ۸میلیارد نفری ساکن این کره خاکی است. کره زمین دیگر ظرفیت ندارد و ما باید درباره اینکه کجا میرویم بازاندیشی کنیم. شاید گردشگریهای مجازیای که در حال حاضر صورت میگیرد بخشی از این بازاندیشی و همچنین آگاهی فرهنگی و شناختی باشد؛ چرا که مطالعات تجربی نشان میدهد که بر خلاف لفاظی ایدئولوژیکی که در صنعت گردشگری نهفته است، گردشگران آن نوع آگاهی که ما انتظار داریم را بدست نمیآورند. لذتطلبی است و هیجان.
تصور میکنم این باور که گردشگری در اقوام و جوامع و فرهنگها صلح ایجاد میکند، و بخش زیادی از اینکه که فکر میکنیم مردم با سفر پخته میشوند و به آگاهیهای جدید میرسند مبالغه است. دادههای تجربی نشان میدهد که این اتقاق به این شدت و مقیاسی که تصور میکنیم، رخ نمیدهد؛ اما آن تخریبی که دربارهاش حرف زدیم اتقاق میافتد.
امیدوارم در این گفتمان بازاندیشی آنهایی که در حوزه میراث فرهنگی و مردم شناسی کار میکنند به جای اینکه یک طرفه و غیرانتقادی بر طبل گردشگری بکوبند و بر ارزشهای تجاری، اقتصادی، درآمدزایی و ارزآوری و امثال اینها تاکید کنند، نیمه تایک را نیز ببینند تا به نقطهای از تعادل برسیم که در آن امکان شکلگیری رابطه متوازن میان انسان و طبیعت تا حدودی محقق شود.